آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

نشد...

از اول شهریور پیگیر کاری بودیم و .... نشد و امروز دفترشو بستیم قسمت نبود نمی دونم شاید تا باری دیگر، شاید هیچ وقت از اول همه چیز رو به صلاحدید خدا واگذار کردم و الان هم شروع و یا عدم شروع دوباره اش به صلاح خودش واگذار می کنم انشاله هر چه خیر هست پیش آید در ضمن می خواهم هر چه زودتر قبل از اینکه ماه محرم بیاد برات تولد بگیرم ... توی مهد ... خیلی دوست داری ... انشاله که بشه ...
28 مهر 1393

پری ....

سیندرلای خوشگل من این روزها پری شده ... پری میخواد ... پری میشه ... خلاصه ... قربونت برم الهی ... اونقدر ناز و مظلوم می گی برام یه پری بخر که اگه وجود داشت حاضر بودم خونه ام رو بفروشم برات یه پری کوچک اندازه بند انگشت بخرم ... از خدا پنهون نیست از تو چه پنهون عروسکم که من هم توی این سن و سال یه پری می خوام ...................... که الان تو رو دارم پری خوشگل من ................... من بعد از مکالماتون درباره پری محکم بغلت می کنم و می گم تو پری من هستی و تو هم پر داری ............. این روزها تمام مدت از دوست داشتنهامون حرف می زنیم (جمع سه تایی مون) و تو با تمام احساس و قدرت تمام انگشتهای دو تا دستات رو باز می کنی و اندازه دوست داشتنت ...
19 مهر 1393
1